نوبت خوبي بزن هين که سپاه خطت

شاعر : انوري

کشور ديگر گشاد لشکر ديگر شکستنوبت خوبي بزن هين که سپاه خطت
طره‌ي ميگون شب خم به خم اندر شکستنسخه‌ي زلف تو برد آنکه بر اطراف صبح
جزع تو سرمست گشت ساغر عبهر شکستلعل تو در خنده شد رشته‌ي پروين گسست
نقطه‌ي نون خطت خامه‌ي آزر شکستجرعه‌ي جام لبت پرده‌ي عيسي دريد
خانه‌ي انديشه را غمزه‌ي تو در شکسترهرو اميد را عشوه‌ي تو پي بريد
کبر تو بيگانه‌وار بس که به من برشکستجان من آزرم جوي بس که به تو درگريخت
شير شکاري بسي آهوي لاغر شکستمشکن اگر جان کشم پيش غمت خدمتي
کبر تو چون جود شاه قاعده‌ي زر شکستبا تو نيارد گشاد مهر فلک مهر کان
بذلش لشکر فزود باسش لشکر شکستخسرو فيروزشاه آنکه به رزم و به بزم
از ورق آسمان کاغذ و دفتر شکستتا عدد لشکرش در قلم آرد قضا
عکس سنانش به شب لمعه در اختر شکستگرد سپاهش به روز شعله‌ي خورشيد کشت
تيغ چه جنس از عرض نفس چه جوهر شکستتيزي تيغش ببرد گرمي آتش ببين
گرچه به تمثال چتر قدر دو پيکر شکستکرد بشير علم خانه‌ي خورشيد دو
کان دو سپاه گران شاه مظفر شکستکي بود از روم و چين پيک ظفر در رسد
مغفر رومي به گرز بر سر قيصر شکستجوشن چيني به تير بر تن فغفور دوخت
گه ره و بي‌ره برد گه که و گه درشکستوقت هزيمت چو خصم سرزد و از بيم جان
زهره بر آن رزمگاه حقه‌ي زيور شکستکيش فدا برگشاد راز نهان گفتيي
مال مهاجر گرفت جيش پيمبر شکستشاه بدان ننگريست گفت که روز حنين
در پي اشتر سپرد در سم استر شکستوهم نيارد شمرد آنکه شه از حمل و حمل
در ظلمات مصاف گوهر احمر شکستاسب سکندر نبود رخشش چندانک رفت
تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکستتا سگ خر بندگانش وحشي دنيا گرفت
نايب ممن گماشت تا بت کافر شکستآنکه بدو صد هزاره بنده و بندي رسيد
سختي ديوار دهر عاقبتش سر شکستاي ملکي کز ملوک هرکه ز تو سر بتافت
مذهب باطل گرفت بيعت داور شکستاز ملکان عهد تو هرکه شکست از نخست
عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکستحزم تو از بس درنگ بيخ خطر خشک سوخت
درشد و چون دست يافت پاي برادر شکستمرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم
چين سر زلف تو رونق عنبر شکستنوش لب لعل تو قيمت شکر شکست
چون کله خطبه را نعت تو بربر شکستناصيه‌ي سکه را نام تو مطلوب گشت
شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکستپشت ظفر تيغ تست گر نکشي بشکند
گريه‌ي خصم از نهيب در فم خنجر شکستکوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد
زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکسترزق زمين بوس اگر خصم ببرد از درت
همچو جحي کز خدوک چرخه‌ي مادر شکستاز حسد فتح تو خصم تو پي کرد اسب
تير تو در چشم و دل هر دو مخير شکستخصم تو گريد بسي کز پي پيکان زر
کين در روزي گشاد وان در خيبر شکستحيدر شرع کرم بازوي احسان تست
در پي بوسيدنش جمله‌ي شهپر شکستسده‌ي قدرت کجاست واي که سيمرغ وهم
تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکستدست سخن کي رسد در تو که از باس تو
زلزله‌ي رزمگاه گوشه‌ي محور شکستدر صف آن کارزار کز فزع کر و فر
دست به ايماي تيغ منبر پيکر شکستشست به پيغام تير خطبه‌ي جان فسخ کرد
صدمه‌ي آسيب گرز تارک مغفر شکستحدت دندان رمح زهره‌ي جوشن دريد
لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکستگوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتيي
بر سر ارواح مست مرگ چو ساغر شکستتشنگي خاک رزم دردي اوداج خورد
پهلوي خصمان چونال يک‌به‌يک اندر شکستحمله‌ي تو تنگ کرد عرصه‌ي موقف چنانک
هرچه از آن پس شکست گرز مکرر شکستهرچه از آن پس بريد تيغ مثني بريد
لشکر چون کوه قاف کس به خدا ار شکستبي‌مدد عمرو و زيد جز تو به يک چشم زد
کز سخنش سحر را زيب شد و فر شکستزين همه اندر گذر با سخن خواجه آي
آصف او صف ديو نيک مزور شکستصاحب صاحب‌قران چون تو سليمان نداشت
خواجه چه صفهاي ديو يک به دگر بر شکستباز در ايام تو از پي تسکين ملک
چرخ که نظاره بود ديد که منکر شکستمعرکه‌ي مکر ديو ظل عمر بشکند
باقي ناموس کفر خنجر حيدر شکستدين به عمر شد قوي گرچه پس از عهد او
رخنه‌ي ياجوج بست سد سکندر شکستخواجه به تدبير و راي سدي ديگر کشيد
بيعت تدبير او چرخ مدور شکستتربيت خواجه کن زانکه نيارد ز بيم
از وزرا کس به کلک صولت خنجر شکستآنچه به کلک او کند خنجر از آن عاجزست
هيبت جيحون گسست سد دو کشور شکستگرچه ز بس موج جود بحر محيط کفش
اصل فساد جهان فرع دو گوهر شکستتا که در افواه خلق هست که از چار طبع
گردن کفران عاد سيلي صرصر شکستآتش اعدادي نوح شوکت طوفان نشاند
پاي ستم عدل شاه تا شب محشر شکستبيعتي شاه باد دست جهان کز جهان